08/05/2022
ميشل قسمت ( پايانى)
ميكو هم به جمع خانواده اضافه شد وخوشحالى من تمومى نداشت كلا من گربه اى هستم كه دوست دارم مامان همه دوستامو بياره خونه ولى ميدونم شدنى نيست مامان هميشه ميگه دعا كن خونه ويلايى بزرگ بخريم وحياطش بشه هتل گربه ها. ميدونم كه يه روز ارزوى منو مامان عملى ميشه
جونم براتون بگه روزهاى قشنگ خونه ما بيشتر شده بود با وجود سه تا پسر شيطون.
درست يكسال بعد تو ابان ماه ما بايد اسباب كشى ميكرديم خونه جديد وخونه پر شده بود از كارتن هاى خالى
واين يعنى خوشحالى ما سه تا بيشتر شده بود با وجود اين همه شلوغى.
مامان اماده شد بره خونه جديد رو براى ما اززلحاظ امنيت بالكن وپنجره ها تورى بزنه مامان و بابا رفتن
بعدچند ساعت كه برگشتن تو بغل مامان يه چيزى زير شالش تكون ميخورد رفتيم جلو وبا ديدن يه بچه گربه كوچلو شوكه شديم. يه دختر كوچلو وزخمى تو بغل مامانم خواب بود
ميكو خيلى ترسيد و فرار كرد ولى من مثل هميشه قند تو دلم اب شد ورفتم جلو ولى دختره پر رو بهم فيف كرد
خلاصه تا فردا كه اسباب كشى كنيم ميكو خون به دل مامانم كرد از ترس از بالاى يخچال تكون نخورد
صبح هر چهار تاى مارو كردن تو باكس ها ورفتيم خونه جديد( گربه دارها ميدونن اين جور مواقع ما گربه ها چقدر خوب واروم هستيم تو ماشين🤪)
بله تا عصرى كه افراد غريبه از خونمون برن ما از باكس هامون تكون نخورديم
ولى همون شب كه از اتاق اومديم بيرون ميكو كلا يادش رفت كه ملوس تازه وارده باهاش كنار اومد وما روزهاى قشنگمون رو تو خونه جديد شروع كرديم…
من گربه خوش شانسى هستم كه بعد از اينكه خانواده خودمو از دست دادم خدا بهم دوتا برادر ويه خواهر داد
تا غصه هام از يادم بره…
اما تو خيابوناهاى اين شهر پر از ميشل ها وملوس هاست كه نيازمند كمى مهربانى هستن تا زنده بمونن…
يا حق……