کلینیک تخصصی حیوانات خانگی نوبل

  • Home
  • Iran
  • Isfahan
  • کلینیک تخصصی حیوانات خانگی نوبل

کلینیک تخصصی حیوانات خانگی نوبل The First pet ' s Internal medicine Clinic
Email: [email protected] Cell Phone:+989103530585
(6)

23/03/2024
۳- توو این دوره زمونه ، تشخیص ،سخت ترین کاره ،اون هم با هیچ و همه چیز! امکاناتی که هست اما نیست! نه تنها توو درمان بلکه ...
28/11/2023

۳- توو این دوره زمونه ، تشخیص ،سخت ترین کاره ،اون هم با هیچ و همه چیز! امکاناتی که هست اما نیست! نه تنها توو درمان بلکه توو کل زندگی.
از یه خرید ساده ی هندونه از وانتی کنار خیابون .اینکه قیمتش به قاعده س ،طعمش ،رنگش ،کارتتو رمزشو/خودشو کپی نمیکنه تا تشخیص آدما و ... 
چقدر؟
پنج ملیون ،ده ملیون ،چهار ملیون
+مغز ، به شاخه گل رُزه .توو گیاه شناسی ،محل اتصال ساقه به گل ،نهنجه .معادل فارسی تالاموس مغز هم ، نهنجه .نخاع مثه ساقه ی گل رُزه که دورش ستون فقراته .جایی که دقیقاً زیره گُله ،نهنجه .تالاموس مغز هم همینطوره .زیر تالاموس ، هیپوتالاموسه که توش و زیرش مرکز سیریه و کناره هاش مرکز گرسنگی .مرکز سیری باید مرکز گرسنگی را مهار کنه وگرنه موجود ،به خوردن ادامه میده .
یه سیری ،قبل جذبه غذاس ،یکی بعدش.
کل زندگی نوبَریه .
هر چی یه و اولش .

قند در کُل بدن برای اینکه بتونه به سلول ها وارد بشه ، ویزا میخاد .ویزاش ، انسولینه .اما توو مغز بدون ویزا وارد تک تک سلولها میشه ، جز توو مرکز سیری که باید انسولین اجازه ی ورود قند رو بده تا مرکز گرسنگی در کناره های هیپوتالاموس مهار بشه و موجود احساس سیری کنه .حالا اگه انسولین نباشه ، قند به مرکز سیری وارد نمیشه و موجود اشتهاش متوقف نمیشه وپرخوری میکنه .اما قند به سلول های بدنش وارد نمیشه چون انسولین نیست که اجازه ورود بده .پس در عین حالی که قند توو خون هست اما حکایته لب چشمه وتشنه است! از جایی باید انرژی تامین بشه. پس بدن ناچار رو به خودخوری میاره و از منابع داخلیه خودش ،گوشت و پروتئین خودش مایه میذاره وبرخلاف پرخوری ،حیوون لاغر میشه! قند توو خونش بالاس ،تشنه ش میکنه و زیاد آب مینوشه و بدنبالش زیاد ادرار میکنه .پرخوری ،لاغری ،پرنوشی ،پر ادراری چهار نشونه ی کلاسیکه دیابته .
ضبطو باز میکنم
شروع میکنه به دکلمه :
وقتی نگاه میکردم ،از گل به خار رسیدم/با خود گفتم پروردگارا/چه فلسفه ایست در این همسایگی و چه حکمتیست در این بیگانگی!
بعد شروع به خوندن میکنه
با یه مشت خاطره های خوب و بد ... از روی پل رد میشم
بارون هنوز میباره .باید احتیاط کنم .به آب نگاه میکنم
پیدا نیست
تاریکه
حتماً گل آلود!
رودخونه مدت هاس خشکه
و سوری زدن روی آب ، خاطره
گاز میدم
وسط پُل ،معتادی داره سلانه سلانه رد میشه
هر دو ، وسط پُل
لابد فکر کرده وسط دشت و دمنه ،شایدم کویرگرده!
کویر.شوهرش به مرگ طبیعی مرده/پسرش دنباله روی شوهرش ،به مرگ مصنوعی
پسر کو نداردنشان از پدر!
ذات همه جا باهاته
مثه خدا ،مثه هوا ،مثه نفس
سگشون به هم ریخته
زنگ زده کمک میخاد
کمک!به کی؟تو؟سگت؟...

۲/از عوض شدن غذا ،خونه ،آدما و حیوونا و محیط گرفته تا نوع غذا ،کیفیت غذا ،مقدار غذا حتی مارک غذا (فلان مارک مرغ بشه بهما...
25/11/2023

۲/از عوض شدن غذا ،خونه ،آدما و حیوونا و محیط گرفته تا نوع غذا ،کیفیت غذا ،مقدار غذا حتی مارک غذا (فلان مارک مرغ بشه بهمان مارک) و مشکلاتی در ورودی غذا (دهان ،دندان ،بینی و تنفس ،سر و کله ،گوش)
، استرس و سر و صدا ، زخم دهان و زبان ،گیر کردن استخون توو سقف دهان ، توده در دهان ، همینطور بیماریهای عفونی و تب دار و بیماریهای غیرعفونی ، مشکلات سیستم های مهم بدن (همه شون مهم اند) کلیه ،کبد ، قلب ،ریه ،گوارش ،پوست و ... .
پس با یک تماس یا پیام نمیشه تشخیص داد نمیشه درمان کرد!
مسیح با اون جلال و جبروتش میرفته بر بالین مرده .حضوری .تازه به مرده میگفته :بقدرِ ایمانت دریافت کن! ایمان! باور !هه!
یه واژه وقتی زیاد تکرار بشه ،اثرشو از دست میده .شاید به همین خاطره که سهراب میگه :واژه ها را باید شست .
گاهی واژه ها ارزش خودشونو از دست میدن و وقتی واژگان بی ارزش بشه ،زبان بی ارزش میشه .وقتی زبان بی ارزشه ،حرفی نمیمونه!وقتی حرفی نیست ،سکوته! سکوت نشونه ی رضایته!!! اما نه همیشه شاید!
+مثلاً هاری!وقتی میگیم هاری ،بی اختیار یاد پرخاشگری و گاز گرفته شدن می افتیم .طوری که باور داریم هاری جزء لاینفکه سگه .بقیه موجودات هار نمیشن و حتماً باید یک حیوان هار پرخاش کنه و گاز بگیره تا هار باشه.پرخاشگری را با بیماری هاری یکی می دونیم.همونطور که گربه را با نازایی یا سر کجی پرنده را با نیوکاسل یا هزار تا چیز دیگه که ساده تر از ایناس و کلمه شو مدت هاس خراب کردیم و به اینکار ادامه میدیم و اتفاقا خوشحالیم که هر روز بیشتر پایین میریم .
توجیه مون اینه که ما سر رشته نداریم ،نمیدونیم ،بلد نیستیم ،بار اوله مونه زندگی میکنیم و ازین دست چیزا!
کوچکترین ذرات ،بزرگترین چیزا رو میسازه .کوچکترین عادات و رفتار ،یک زندگی را میسازه یا گاهی تباه میکنه .همین کشکی کشکی قند و چربی و ... خوردن ها ،میتونه باعث چاقی ،فشار خون ،سکته و ... بشه .همینا ذائقه ی زندگی رو تغییر میده و اونوقت کاشف به عمل میاییم که قدیما که تنوع محصولات زیاد نبوده ،پول کمتر بوده ،مشکلات بیشتر ،خوش تر بودیم .چرا؟
چون ذائقمه مون عوض شده .
قلم دست فاتحه .همیشه همین بوده و هست .پس می نویسه ،هر طور که بخاد .به کسی چه مربوطه !
یادمه یکی از فامیلا به طفل تازه از خارج برگشته ،چند تا کلمه رو جابه جا یاد داده بود. طفل بیچاره مثلاً با دیدن ماه میگفت :خر با دیدن قاشق میگفته :پیاز!جالب و دردناک!
میرسم سر چهارراه .دیر وقته .بارون میاد . برف پاک کن ماشین ناله کنان کار میکنه .
نگاهم به نگاه ماشین کناری گره میخوره . جوانکی ست ، روی زمین .توی هوا .ادامه👇👇

۱-شب ها ،پس از پایان کابوس روزانه ،دایی موری ،گربه ی سیاه رنگی که دائم خودشو به در و دیوار میماله ،به کلینیک میاد و شب ر...
24/11/2023

۱-شب ها ،پس از پایان کابوس روزانه ،دایی موری ،گربه ی سیاه رنگی که دائم خودشو به در و دیوار میماله ،به کلینیک میاد و شب رو داخل کلینیک سر میکنه .گوگوری آلن و ژان پتی و برفی و بقیه گربه های محل اگه ببینندش ،کتک مفصلی بهش میزنند و اون هم که کتک خورش مَلَسِه ،دوباره از لای دست و پاشون در میره و طبق معمول ،شب ، پس از پایان کار کلینیک خودشو به اونجا میرسونه .وقتی میاد داخل ،انگار صاحبه کلینیکه .در رو باز میکنم .میاد داخل اتاقِ معاینه .زیر چشمی در حالی که خودشو به پاهام میماله به ماهی فایتر توو تُنگ نگاه میکنه .انگار میگه :نمیدیش بخورمش؟
- نه! کارآموزه .این یکیو بیخیال! آلن ماهیای عیدو خورد ،بس نبود!

لب تاب رو خاموش میکنم .
چشمام ذوق میده .میسوزه .

بقول مشیری بزرگ :من از اینجا چه می خواهم ،نمی دانم!
جرعه ی آخر لیوانو سر میکشم .از اتاق معاینه بیرونش میکنم و در اتاقو میبندم .لای در اتاق انتظارو براش باز میذارم .در کلینیک را میبندم . بارون میاد .خیلی وقته بارون نزده بود .مردم رانندگی توو بارونو یادشون رفته .حتماً کلی تصادف میکنن .احتیاط باید کرد.
+بی اشتهایی!

پی بردن به اینکه واقعاً بیماری بی اشتهاست ،با اینکه اشتها داره اما نمیتونه غذا بخوره یا میل به خوردن داره و گُشنَشِه اما به هر دلیل انگیزه ی خوردن رو از دست میده دو مقوله ی جداست که پی بردن بهش خیلی مهمه .
اینکه بیماری واقعاً بی اشتهاست یا تصور میکنیم بی اشتهاست و این تصور به باور ما تبدیل شده ، طوریکه توان پذیرش مورد دیگه ای را نداریم و یک جورایی خودمون هم به بی اشتهایی تبدیل شدیم ، دو مطلب متفاوته .
پی بردن و مداوای مورد نخست با پزشک تنه (پزشک ،دامپزشک) و مورد دوم با روانشناس .
دو حیطه ی کاملاً جدا و در عین حال به هم چسبیده! قدیمیا گفتن عقل سالم در بدن سالم ، که یه جورایی اشاره کردن به این مطلب .
اینکه موجودی واقعاً بی اشتهاست یا ما ،تحت تاثیر مطالعات نو و کهنه ای که داریم دچار خطای شناختی بشیم هم مطلب دیگه ایه که متاسفانه ممکنه زیاد هم پیش بیاد.
پس در واقع ، سه عنصر :بیمار بی زبان ،صاحب بیمارِ بی زبان و دامپزشک در تشخیص یک غذا نخوردن ساده ، نقش آفرین اند و این بازیگران هر کدوم نقششون رو خوب بازی نکنن ، تئاتر بی اشتهایی ، رُخ خوبی نداره.
تازه ، اینکه بیمار پیش رومون ، سگ/گربه/پرنده/خزنده/جونده/خرگوش/آبزی/دوزیست و ... باشه هم ، باز مطلب دیگه ایه که خودش خیلی مهمه .پس تنوع گونه ای هم به بازی بالا اضافه میشه .یه جورایی ،سگ میزنه و گربه میرقصه (ادامه دارد ...)

قسمت۱۲-... آنروز صرفنظر از اسهال پارو ویروسی اون سگ گُنده ی سیاه که اتاق انتظار را پر از خون و بوی بد کرد ، بزرگ شدگی پر...
10/11/2023

قسمت۱۲-... آنروز صرفنظر از اسهال پارو ویروسی اون سگ گُنده ی سیاه که اتاق انتظار را پر از خون و بوی بد کرد ، بزرگ شدگی پروستات سگ سفید پشمالو -اسکار- که زمین گیرش کرده بود ،سنگ ادراری گربه ای که از درد به خود می پیچید و بزرگ شدن ریشه ی دندون های بانی خرگوشه ، روز سرنوشت سازی برای من بود . ازم آزمایش گرفتند و چند روز بعد مشخص شد ، بهبود یافته ام .شکمم آرام آرام کوچک شد و سلامت شدم .
روزی از روزها که جان گرفته بودم و دائم سلوک دخترک را زیر نظر داشتم مترصد فرصت شدم ،تنها که شدم ، به دستگیره ی اتاق پریدم و آنرا پایین کشیده ، در را باز کردم .با احتیاط ، بیرون رفتم . سالن بزرگی بود با چند اتاق .ظاهراً این خانه ، فقط برای گربه ها بود .
سمت راست سالن ، اتاقی بود که قبلا من هم آنجا بودم .گربه هایی که اونجا بودن کوچیک و بزرگ با هم خوب بودند .البته اولش .بعد از مدتی من و هم سن و سالهایم در همین اتاق بودیم و بزرگترها را سوا کرد .
ناگهان صدای گربه ی مسنی که حرفهای جالبی میزد را از پشت در اتاقی جدای از اتاقی که قبلا با سایرین ، در آن بودم ، شنیدم .
میگفت :کی اونجاست؟
چیزی نگفتم . در اتاقی که هم سن و سالانم در آن بودند را بو کردم بعد جلوتر رفتم .صدای گربه ی کری که قبلا در اتاق مان بود را شنیدم .بیچاره را در اتاقی باریک جدا کرده بود .نمیدانم چرا! آهسته رفتم جلو .
پنجره ای بود ، باز .نرده داشت و از لای نرده نسیم خنکی میوزید . فورا روی صندلی کنار سالن پریدم و جستی زدم و خودم را به بالای پنجره رساندم .
پشت خانه ، فضای بزرگی بود که در زمینش علف هایی کاشته بودند سبزه سبز .پایشان آب بود و سرشان برجستگی هایی داشت .نسیمی که از روی این علف های بلند میوزید ،صدای جالبی میداد و بوی خیلی خوبی از رویشان می آمد .
مدتی در آن حال و هوا بودم و لذت می بردم .
تا ناگهان صدای مردی ،به خودم آورد .
مرد داد میزد ، اما نمیدانستم چه می گوید .
-مش علی!مش علی ،هویی!اینجایی!
شلتوک ها را چیکار میخایی بکنی؟!
خودم را در پنجره گرد کردم .تکان نخوردم و مرد از جلوی پنجره رد شد و متوجه من نشد .
آرام برگشتم .پشت سرم سالنی کم نور با هوایی گرفته بود .من در مرز آزادی و اسارت بودم!کافی بود ،بپرم پایین و بروم!اما کجا؟! و به سوی چه هدفی؟!این رهایی ،انتهایش چه بود!چه میدانم!
اگر هم برمیگشتم داخل سالن ، باز هم توفیری نداشت! آخرش درد و مرض و هوای گرفته و نور کم .فقط غذایت جور است .گه گاه هم باید آن مرد ریش پروفسوری را ملاقات میکردم .یک بار برای بیماری یک بار برای معاینه!
در هر حال ،رهایی به گشنگی اش می ارزد! ادامه👇

قسمت یازده -غافل ازینکه اسهال خونی آبکی اش را با ادرار اشتباه گرفته ،باور کرده و با اطمینان واگویه میکند و پی بردن به در...
19/10/2023

قسمت یازده -غافل ازینکه اسهال خونی آبکی اش را با ادرار اشتباه گرفته ،باور کرده و با اطمینان واگویه میکند و پی بردن به درستی و نادرستی کلامش فقط و فقط با دیدن آنچه میگفت ،امکان پذیر بود .ناگاه اسهال آبکی خونی نیز از پشت سگ فوران کرد!درست مثل ادرار بود با همان رقّت !سگ سفید پشمالوی داخل باکس -اسکار- داشت زور میزد .
لوسی :اون یکیو . طفلی .انگار راه دفعش گرفته است!در همین لحظه گربه ی پرشین پرتقالی داخل باکس کنار باکس لوسی به زمین نشست .لوسی :هی رفیق ،چی شده؟رو فرم نیستی؟!
گربه در حالی که به شدت تحت تنش بود و خودشو سفت گرفته بود ،انگار دل درد داشت ،آرام گفت :نمیتونم ،نمیتونم جیش کنم .از دیشب مثانه ام گرفته!
صاحب گربه ی پرشین رو کرد به دخترکی که لوسی را آورده بود و گفت :طفلی بچه ام ، دیروز تا حالا میره توو خاکش اما کاری نمیتونه بکنه .فک کنم چیزی خورده ، گیر کرده توو روده هاش .نگرانشم .
لوسی نگاهی به سر و صورت همه ی آدمهایی که توو سالن بودن کرد ،بعد رو کرد به بانی و گفت :همه نگرانن .
بانی در حالی که از درد دندان هاشو به هم می سایید ، گفت :آره .همه ناراحتن اما ناراحتیاشون با همدیگه فرق داره .
لوسی گرد شد و سرش را لای بدنش کرد.
چشمانش را روی هم گذاشت چرا که استرس دیدن این همه حیوان جور واجور از یک طرف و از طرف دیگر توانش به علت درمان بیماری ،کم بود .
همینکه چشمانش را روی هم گذاشت ،ناگاه یاد حرف های گربه ی مسن داخل خونه افتادم :
×میدونی عشق چیه؟تا حالا همچین کلمه ای شنیدی؟
-نه!×یه حالتیه ، چه جوری بگم برات ،آخه سنت کمه و تجربه ی حتی تغییرات داخل بدن خودت رو هم نداشتی!چی بگم ،یه نوع دوست داشتنه شدیده .خیلی دوست داشتن!
-هووم×گاهی وقتا ، آدما ، عاشق میشن .البته سخته مشخص کردن عشق و دوست داشتن توو آدما. اما معمولاً حالتیه که توو زندگیشون کم تکرار میشه گاهی هم یک بار فقط تجربه میشه .
-خب ،بعدش چی میشه؟
×بعدش بستگی به خیلی چیزا داره .اینکه چی بشه مهم نیست اما مهم اینه که توو عشق هر کی تصور ذهنی خودشا دوست دارد نه اون چیزی که جلوشه!گاهی وختا آدما مارو دوس ندارن .عاشقمون میشن .مهم نیس سگی ،گربه ای ،خرگوشی یا هر چی دیگه ،واست وقت میزارن ،بهت میرسن و نگرانتن .چون به اندازه ی ذهنشون ،عشقشون وسعت میگیره .مثه یه پرنده.لب پرچین دیوار نشسته و با قلقلک من و تو و ما بال هاشو باز میکنه و میپره .میره بالا .اوج میگیره و میشه خال آسمون .گاهی توو آبی آسمون محو میشه و دیگه هیچوقت برنمیگرده سر چینه!چون هوایی شده .چون لذت پروازو چشیده .چون عاشق شده .من و ما بهانه ایم .ادامه👇👇👇

قسمت ده-چند روزی داستان تکرار شد .رفتن به کلینیک ،احساس درد و سوزش در کمر و برگشت به اتاقی که در آن بودم . رفته رفته اشت...
27/09/2023

قسمت ده-چند روزی داستان تکرار شد .رفتن به کلینیک ،احساس درد و سوزش در کمر و برگشت به اتاقی که در آن بودم . رفته رفته اشتهایم بهتر شد .شکمم کوچکتر شد و حس میکردم بهتر شده ام .دیگر اسهال نداشتم .پشتم نمیسوخت و اذیت نبودم .یک روز نسبتاً شلوغ که برای تزریق دارو به کلینیک رفته بودیم و در اتاق انتظار ،منتظر بودیم تا نوبت مان شود ،بانی را دیدم .این بار، باکس بانی کنار باکس من بود:
+سلام ،خوبی؟چرا پکری؟
-سلام .فکم درد میکنه .دندون هام مشکل پیدا کردند و مدتیه درگیرشونم .درست نمیتونم غذا بخورم و زیر فکم هم یه توده ای زده بود که جراحی کردن .
+منم مدتیه ناخوشم .شکمم باد کرده بود .الان خیلی بهترم .اون سگه چشه؟
-کدوم یکی؟بزرگه یا اون پشمالوه که توو باکسه؟
+بزرگه
-نمیدونم .کوچیکه را دیروز دیدمش اما بزرگه جدیده .دیروز نبودش .
صاحب های پت ها هم در عالم خودشون با همدیگه مراوده داشتند .
صاحب لوسی با صاحب بانی در مورد مشکلات پت هاشون صحبت میکردند:
-هیچوقت فکر نمیکردم کمک به گربه ها اینقدر مشکلات داره!الان مدتیه از کار و زندگی افتاده ام .یه جورایی ،کارِ حمایت مثه نواختن حرفه ایه یه سازه .باید تمام زندگیت بشه . یعنی تمام زندگیت میشه .
-خرگوش منم دندون هاش بلند شده و آبسه کرده .منم درگیرش هستم .جزوی از خانواده میشن .از نظر من ، اینا طوری نیست فقط ایکاش آخرش به خوبی تموم بشه .
صاحب سگ سفید پشمالویی که در باکس بود ، خانمی میانسال بود که به همراه پسرش اومده بودن کلینیک .رو کرد به صاحب بانی و گفت :ببخشید شما چه مدته میایین این کلینیک؟دکترش خوبه؟والا هفت سال و اندی هست دکتر رو میشناسم .من ‌که از کارشون راضی هستم.راستش بستگی داره به خیلی چیزا .اینکه کارتون چی باشه .کی مراجعه کرده باشین .مشکل تازه وکهنه ،خُب ،فرق داره .من ، راضی ام .×والا سگ ما یک ماهه اسهال داره و کلی دوا درمون کردیم ، فایده نداشته .+صاحب لوسی :آخی!ایشالا زود خوب بشه .اسمش چیه؟×اسکار .هفت سالشه .-زنده باشه .عقیمه؟
×نه . پسرم خیلی آقاست!تا الان اصلاً نزدیک سگای ماده نرفته .اگه هم سگ ماده ببینه ، نمیره سمتش .+پس ، بابا نشده .
×اصلاً گرد ماده ها نمیره!
ناگهان سگ سیاه گنده ای که گوشه ی سالن بود ، استفراغ کرد و کف سالن پر از خون قرمز شد .بوی متعفنی فضا را پر کرد .
لوسی :این سگ سیاهه بوی مرگ میده!بانی :حالش خیلی خرابه.
صاحب سگ گنده سیاه از جا برخاست.آسیمه سر که حالا چه کند در پی چاره ای بود :چه بد !به گمونم توت سیاه خورده حالش به هم ریخته .آخه توو حیاط خونه یک درخت توت سیاه داریم .احتمالا از معده شه.ادرارشم قرمزه!ادامه📝

قسمت نهم-این بار ،بسیار دردناک تر .طوری که از درد ،به خود پیچیدم .بعد گذاشتم داخل باکس .دکتر:بهش داروی مربوط به بیماری ،...
06/09/2023

قسمت نهم-این بار ،بسیار دردناک تر .طوری که از درد ،به خود پیچیدم .بعد گذاشتم داخل باکس .
دکتر:بهش داروی مربوط به بیماری ،تقویتی و آنتی بیوتیک تزریق کردم .وزنش ،اندازه ی دور شکمش و داروهای تزریق شده و مشخصاتش ثبت شد .فقط هر روز راس همین ساعت ،کلینیک باشید .
دختر :ممنون دکتر جان .چشم .
دخترک چشمانش اشک آلود بود و در زمان تزریق از اتاق رفت بیرون و به خود پیچیدن لوسی را ندید .
فقط دلش میسوخت ،شاید برای لوسی ، شاید برای خودش!
در حالیکه از درد داخل باکس کز کرده بودم در دلم گفتم :چه رفیقی است که دقیقاً آنجایی که باید باشد ، نیست!
آیا خواهان کمک به من است یا التیام دردهای خویش!آدمی موجودی خودخواه است و حتی در کمک کردنش هم رگه های خودخواهی بوده و هست!چه لزومی داشت ،وقتی که خوب شدم مرا بین چهارده تا دیگه نگه دارد!
حالا دوباره مریض شدم اما معلوم نیست ، این بار آخر داستان چه میشود!خصوصاً اینکه قلم به دست تقدیر دادن ، کار شوخی نیست!به آینده فکر نمیکنم فقط کاش ،زیاد اذیت نشوم .
از کلینیک زدیم بیرون .بعد از گذر از چند خیابان و کوچه پس کوچه ، به خانه رسیدیم .از بقیه جدایم کرده بود .
اتاقی اختصاصی ،ظرف آب ،ظرف غذا و حتی توالت اختصاصی!فقط یک چیز کم داشتم! همدم .قبلاً حداقل بین بقیه بودم .
الان تنها!قبلاً در محلی که اسمش را نمیدانم چه بگذارم ،لا به لای گربه های دیگر ، گربه ای بود از همه مسن تر .
حرفهای جالبی میزد . در این تنهایی ، یاد حرفهایش افتادم .میگفت :
ما ، در واقع ، بی نامیم .هر کس به فراخور حال و وضع ما و خودش ،اسمی برایمان میگذارد.
من به آرامی گفتم :چه عجیب و غم انگیز!
پاسخ داد :غم انگیز ،این است که ،فکر کنی اسمی داری و نداشته باشی!و عجیب این که به چیزی که مال مان نبوده خو میگیریم و مال مان میشود!!!
بعد ساکت مدتی به دور و برم نگاه کردم تا شاید بتوانم حرفهایش را بفهمم اما بی نتیجه بود!گربه ی خُل وضعی بود .سنش کم نبود .
واقعاً چه فرقی میکند ،اسمم لوسی بوده یا نه!در حال حاضر ،معلوم نیست چه به سرم آمده و دارد می آید .
یادآوری این خاطرات بیهوده است.
گوشه ی اتاق دراز کشیدم . دائم تشنه میشدم .آب می نوشیدم و ادرار میکردم .معلوم نبود چه اتفاقی در درونم افتاده . عطش داشتم اما اصلاً لب به غذا نزدم .صدای بلند گربه ی کری که در سالن بین گربه ها میچرخید ، تا مدتی ادامه داشت . تا بالاخره گوشه ای آرام گرفت .مثل هر شب .بوی سایر گربه ها ، بر خلاف شب های قبل ، که در بین شان بودم و برایم اهمیتی نداشت ،آرامم میکرد .دلگرم میشدم .انگار با آنهایم و تنها نیستم .ادامه دارد📝

قسمت هشتم-وقتی بهوش آمدم در یکی از اتاق های خانه مان سوای بقیه بودم!موهای دستم را تراشیده بودند ،علتش را نمیدانستم!دستم ...
01/09/2023

قسمت هشتم-وقتی بهوش آمدم در یکی از اتاق های خانه مان سوای بقیه بودم!
موهای دستم را تراشیده بودند ،علتش را نمیدانستم!دستم درد میکرد .شروع کردم به لیس زدن دستم .دستم کمی میسوخت!
زیر شکمم نیز مثل دستم میسوخت!
علتش چه میتواند باشد؟!
خیلی آرام و با احتیاط دور و برم را نگاه کردم. در اتاق هیچکس نبود .سرم را روی زمین بین دست هایم که کشیده بودمشان گذاشتم و چرتی زدم .
دو روز بعد ، دوباره رفتیم همان جای کذایی!همان اتاق انتظار ، همان جوان با لباس سفید و ریش پروفسوری ،همان دختر کنارش ،همان ترازو ،همان میز !
راستی ،در اتاق انتظار بانی را دیدم! مثه اینکه سر حال نبود! از او فاصله داشتم اما صاحبش که با دختر جوان همراه من ، صحبت میکرد ،ناراحت بود .چشمانش پف کرده و قرمز و صورتش رو به راه نبود .
به بانی نگاه کردم .کز کرده بود .چشمانش را روی هم میگذاشت .معلوم بود ، ناخوش است .من هم کم از او نداشتم .اسهال ، با شکمی که مرتب داشت گنده و گنده تر میشد . آرام آرام صدایم در نمی آمد و حال راه رفتن هم نداشتم .اول نوبت بانی بود .رفت داخل .بعد از مدتی آمدند بیرون و صاحبش با همراهم صحبت کرد. مشخص بود دارند همدیگر را دلداری میدهند .چون تُن صدایشان ملایم و با محبت بود .انگار همدیگر را نوازش میکردند .نوبت مان شد ،رفتیم داخل.مرد جوان سفید پوش که ریش پروفسوری حنایی داشت ،پشت میزش نشسته بود .دست هایش را روی میز جلویش در هم قفل کرده بود .انگار از چیز یا چیزهایی مطلع بود و میخاست چیزهای مهمی بگوید .تُن صدایش محکم و جدی بود .بعد از سلام و خوش و بش، مرد جوان سینه اش را صاف کرد و شروع به صحبت کرد :
-خانم بلاندروف! نتایج آزمایش خون و تست های تشخیصی لوسی اومده و ما باید با همدیگه صحبت کنیم و در مورد روند و نحوه ی درمان تصمیم بگیریم .دچار شدیم! دچار یک مسابقه ی دوی ماراتن البته ناخواسته و بدون تمرین قبلی! معمولاً اتفاقای زندگی اینطورین!قبلش خبر نمیدن!باید حین مسابقه ،خودمونو آماده هم بکنیم!یعنی هم مسابقه بدیم ،هم تمرین کنیم!!!!
+میشه واضح بگین دکتر؟!!!
-خبر خوب اینکه ، علت بیماری لوسی مشخص شده اما خبر بد اینکه روند درمان سختی داره .
+بیماریش چیه دکتر؟!
-بیماری که لوسی گرفته ویروسیه .دو شکل داره .شکل خشک و شکل مرطوب .
در واقع ،این بیماری از محیط آلوده و تماس با گربه های آلوده ایجادمیشه .استفاده از ظرف توالت مشترک .گربه یا گربه های آلوده ،ویروس را توو مدفوعشون دفع میکنن .ویروس باعث بروز اسهال در حیوانات آلوده میشه اما گاهی به علل مختلف در بدن بیمار جهش پیدا میکنه و به شکل پریتونیت عفونی بروز میکنه.👇

قسمت ششم -چرخی زدم .چیزی ندیدم .صداها ،حرکت ها و کلاً جریان زندگی داشت آروم میشد .صداها بم میشد .تصاویر کج و کوله میشدند...
30/08/2023

قسمت ششم -چرخی زدم .چیزی ندیدم .
صداها ،حرکت ها و کلاً جریان زندگی داشت آروم میشد .صداها بم میشد .تصاویر کج و کوله میشدند .حس کردم شیشه ای تار بین من و دنیای بیرونه .رفته رفته صداها نامفهوم شد و لحظه ای بعد چیزی نفهمیدم .کافیست برای یک لحظه خود را جای لوسی بگذاریم .در جایی که با زبانشان بیگانه ایم با نهایت توان ،تقلا و مقاومت کنیم تا دست و پایمان را نگیرند ،در حالیکه عده ای دوره مان کرده اند ،و نمیدانیم هدف شان از گرفتن دست و پایمان چیست؟!به ناگاه هوشیاری مان کم شود اما از بین نرود و توانِ روی پا ایستادن نداشته باشیم.صداها را بشنویم اما از درک مفهوم کلمات عاجز باشیم! به فرض که کلمات واضح باشند ، باز هم زبان شان را نفهمیم! تنها تُن صدا و حالات و رفتار و زبان بدن شان است که رابط بین ما و آنهاست! چنین حالاتی را اسیران جنگی به خوبی لمس کرده اند و تا سال ها و گاه تا آخر عمر با ترکش هایش زندگی کرده و میکنند .حس یاس و استیصال و ناامیدی! خوش میگذرد ، نه! حتی شاید بتوان ازین کار برای آزار استفاده کرد!بعد هوشیاری مان کم شده ،زایل شود .وقتی بیدار شدیم ، دردی روی دست مان حس کنیم!انگار خونی از ما گرفته اند!شاید هم چیزی بهمان تزریق کرده باشند!محیط مان عوض شده باشد ،لباس هایمان عوض شده باشد! یا حتی زمان عوض شده باشد!قبل بیهوشی صبح بوده بعد از بیداری شب!هزاران فکر به کله ی آدم هجوم می آورد!با اندکی اختلاف و با در نظر گرفتن اینکه شاید روندهای حافظه و روندهای شناختی در حیوانات کمتر باشد ، اما نه! ، آنها ترس ،لذت ،خشم و ... را نظیر ما درک می کنند!خدایا ، پس در زمان بیهوش شدن به هر علت و با هرروشی ،طفلی ها چقدر استرس میکشند و شاید حتی روان شان آسیب می ببیند! اما چون گویا نیستند و به اسلحه ی زبان مجهز نبوده و ناطق نیستند ، عمق دردشان هرگز نه دیده میشود و نه حس!ناله و فریادشان آسمان را میلرزاند ،آسمان به حال در به دری و نفهمیدن شان بغض میکند ، خاطرش مکدر شده ،دلش میگیرد .نفهمی بد دردیست! سرانجام ،ابرها به گریه می افتند و انعکاس ناله هاشان ، آذرخشی می شود که بر زمین و زمان شلاق می زند تا بد بودن انسان را بر تنِ بوته ها و درختان تاکید کند اما خوشبختانه گوش ما و شناخت ما از آن عاجز است .این بار مشاطه ی قضا ، آرایش کرد اما نه برای شادی که برای غم! تنها راه ، گسستن از جسم است .جسمی که دیگر دوستش نداریم! انگار مال ما نیست!! دستمالی شده! تنها راه ، جدایی روح از آن است .بعضی ها انگار از تن شان جدا میشوند و از بیرون ، خود را نظاره میکنند! انگار خودشان نیستند!ادامه در کامنت 👇👇👇

قسمت ششم-خانم نگه ندارین!اجبار نیست.نمیتونین کمک نکنین .وقتی شرایط ندارین ، یه تعداد موجود زنده را اسیر نکنین.خدارو خوش ...
27/08/2023

قسمت ششم-خانم نگه ندارین!اجبار نیست.نمیتونین کمک نکنین .وقتی شرایط ندارین ، یه تعداد موجود زنده را اسیر نکنین.خدارو خوش نمیاد.مگه زندونه!اینجوری شکنجه میشن و زجر میکشن و توو درد می میرن .به جای اینکه درمونشون کنین ،جون به سرشون میکنین .تا میان راحت شن ،یه درمون موقت میکنین یکم جون بگیرن و بعد رهاشون میکنین تا جون بکنن!دختر جوان اهمیت موضوعو نمیدونست.شاید اگر میدونست ،عذاب وجدان امانش نمیداد .معمولاً عدم اطلاع با آدم اینطور میکنه!خداروشکر لوسی هم ، زبون آدمارو متوجه نمیشد و گرنه از ترس سکته میکرد.پس بی اطلاعی یه جا خوبه یه جا بد!در باکس باز شد و مرد جوان لباس سفید با ریش پروفسوری حنایی دست کرد داخل تا منو بیاره بیرون .این بار حرکاتش تند بود .عصبی بود .وقتی دستش بهم خورد ، همانطور که حلزونی بودم و البته از وقتی وارد اتاق معاینه شده بودم خودمو جمع تر و سفت تر کرده بودم و لرزه به تنم افتاده بود و موهای پشت سرم سیخ شده بود ، فیش کردمو فوری برگشتمو یه چنگ نثارش کردم .دستشو بیرون کشید و در را محکم بستن .لعنتیا من اصلاً نمیخام بیام بیرون! از لای شیارهای باکس نگاهش کردم. دستشو مالید و بعد خط قرمزی روی دستش ظاهر شد و خون ازش سرازیر شد .به تقلا افتادن و مرد جوان و دستیار دختری که کنارش بود از اتاق خارج شدند .صاحب من هم هاج و واج کنار میز وایساده بود.ترسیده بود .سرمو گذاشتم توو دلمو خوابیدم .لعنت به همه شون!
مدتی بعد ،مرد جوان لباس سفید و دستیارش اومدن داخل .روی دستش یه چیز سفید بسته بودند .دهنش آسفالت شده بود .نترسیده بود بیشتر عصبی بود .اما خدا داند از چی عصبانی بود! از وقتی اومدیم داخل اتاق عصبی بود! شاید اون روز ، روزش نبود!چه احمقایی!!!خیال دارن دوباره درِ باکسو باز کنن و از باکس بکشنم بیرون!فقط یه احمق میتونه چنین کاری بکنه!این بار گازش میگیرم .بذار بیاد داخل .فنی بهش بزنم که بره تعریف کنه!
در باز شد و یه چیزی شبیه یه فیبر گُنده اومد داخل .پناه بر خدا!این چیه دیگه؟!یعنی چه؟! فیبر یا یه چیز توو مایه های اون ، اومد جلو و اونقدر فضارو تنگ کرد که جایی برای تکون خوردن نبود .یه بار گازش گرفتم اما بی فایده بود!یاده حرف بانی افتادم :مقاومت نکن! اما الان دیر شده بود!یکدفعه از بین شیارهای باکس صدای پیس اومد و کمر و پشتم خیس شد .برگشتم .فضا تنگ بود و زیاد قدرت مانور نداشتم .یه تله بود .افتاده بودم توو یه تله!یه کاری میخاستن بکن اما چه کاری نمیدونم!وای خدا .کاش تموم شه این لحظه .خیلی وحشتناکه .انتظار و ندونستن اتفاق بعدی ،وحشتناکه .توو همین فکرا بودم که پشتم سوخت .ادامه دارد📝

قسمت پنج-الان یه ضدانگل بهش میدم .اوّل باید وزنش کنم .از باکس درش بیارید .دوباره در باکس باز شد .خدا رحم کنه!این بار دیگ...
25/08/2023

قسمت پنج-
الان یه ضدانگل بهش میدم .اوّل باید وزنش کنم .از باکس درش بیارید .دوباره در باکس باز شد .
خدا رحم کنه!این بار دیگه چی شده؟!
این مرتبه ،دختر دستشو آورد داخل و لوسی را آروم گرفتو آوردش بیرون .بعد گذاشتش روی ترازو .دو کیلو!
بعد آروم گذاشتش روی میز .خاستم برم داخل باکس که ،مرد جوان دهنمو باز کرد و به سرعت یه تیکه قرص انداخت ته حلقمو دهنمو بست .پونزده بیست ثانیه ای صبر کرد تا وقتی مطمئن شد قورت دادم ،ولم کرد منم دویدم داخل باکس.دوباره یکم با همدیگه صحبت کردن .یه جورایی انگار سر چیزی چونه میزدن! بعد هم از اتاق زدیم بیرون .توو اتاقی که قبلاً بودیم ،بانی رو دیدم که داشت میرفت توو اتاقی که میز داشت .نگاهش کردم .نگاه هامون به هم گره خورد .بعد اون رفت داخل و ما هم رفتیم خونه .معلوم نبود دیگه همدیگه رو میبینیم یا نه!یک هفته ای گذشت .اسهال داشتم ، وضعم بد شده بود .بس که زور زده بودم ،پشتم قرمز شده بود و میسوخت! آروم آروم یه اتفاق عجیب داشت می افتاد .با اینکه اشتهام کم بود و دل و بارم درد داشت ،آروم آروم شکمم داشت گنده میشد!وای خدا!این چه دردیه! لعنتی ،چرا خوب نمیشم!چرا هر روز دارم بدتر میشم!یه روز دختری که پیدام کرده بود ،که البته کاش پیدام نمیکرد و با همون درد اول مرده بودم ،متوجه ورم شکمم شد!تعجب کرده بود! شکمم رو فشار نده لعنتی ، درد داره! بغلم کرد و بعد وارسی ام کرد .دوباره گذاشتم توو باکس و رفتیم بیرون .باز رفتیم همونجایی که یک هفته پیش رفته بودیم . توو سالن نشستیم تا نوبت مون بشه!این بار خبری از بانی نبود .توو سالن ، یه پرنده ی بدقیافه ی نوک کج خاکستری بود که خیلی بد به اطراف نگاه میکرد .توو یه باکس ،یه گربه دیگه بود که چرت میزد و یه سگ کوچیک هم توو بغل صاحبش خوابیده بود .خداروشکر محیط آرومه! مریض باشی اونم اسهال! پشتت بسوزه ، محیط هم نا آروم باشه!غیرقابل تحمله!گربه ازم فاصله داشت ،از طرفی معلوم بود حال صحبت نداره .پس بیخیال صحبت شدمو توو باکس گرد شدم و خوابیدم .فارغ از همه جا .نوبت مون شد و رفتیم داخل .

این بار تُن صدای مرد جوان بالا رفته بود .انگار از چیزی ناراحت بود!ناآرومی محیط مثه سنگی که بیوفته توو آب ،موجی ایجاد کرد که دختر جوان دستیارش ،همراه من و البته منو لرزوند!

-خانم بلاندروف! مگه قرار نشد فکر کنین و زمانو از دست ندین! یک هفته گذشته و وضعش بدتر شده!جونش توو خطره!

+اقای دکتر بخدا گرفتار شدم .خودم مریض شدم .دستم بند دوا و دکتر شد .ادامه دارد📝

قسمت سوّم-برگ آخری که رو کرد ،وحشتناک بود !کل تصوراتم را به هم ریخت!بشدت ترساندم!یک چیز باریک وارد مقعدم کرد .شروع کردم ...
22/08/2023

قسمت سوّم-برگ آخری که رو کرد ،وحشتناک بود !کل تصوراتم را به هم ریخت!بشدت ترساندم!
یک چیز باریک وارد مقعدم کرد .شروع کردم به دست و پا زدن!چیز آبکی نوکش زده بود که به خیال خودش ،راحت برود داخل اما وحشتناک بود .آرام و قرارنداشتم .چون نه او از حال من خبر داشت و نه من از قصد او!سی ثانیه تا یک دقیقه ای تقلا کردم و گلاویز بودیم .مرد جوان عصبی شده بود و به دختر جوان چیزی گفت .دخترک پاها و دمم را گرفت و همراهم دست هایم و پس سرم را و به پهلو روی میز خوابانده شدم .کاملاً مهار شده بودم .بانی راست میگفت .تقلا امری بیخود است .هر چه آرامتر باشی ،زودتر میروی پی کارت!دست از مقاومت کردن ،کشیدم!
میله ی شیشه ای باریک ،دو دقیقه ای پشتم بود بعد خارجش کرد و شروع به چرخاندنش کرد ،انگار از رویش چیزی خواند .بعد میله ی شیشه ای را با پنبه ای دیگر پاک کرد و کنار گذاشت.باکس را که از روی میز برداشته بودند روی میز گذاشتند .درش باز بود .به این معنی که ، کارم تمام است .خوشحال و خندان داخل باکس جستم .شروع به حرف زدن کردند :
-خانم بلاندروف ،اسمش لوسی بود ،درسته؟
دختر جوان سری به نشانه ی تایید تکان داد .
وزنش دو کیلو و نیمه ،گربه ی معمولی(دی اس اچ) هست و خُب ماده و تقریباً پنج ماهه.در حالی که زیر لب با صدایی که دخترک بشوند اینها را میگفت ،همزمان جایی یادداشت میکرد .با توجه به معایناتی که انجام دادم و دمای بدنش ،تب داره! بهتره یه آزمایش خون بده .احتمال داره که اسهال داشته باشه و شما متوجه نشده باشید.برای پاسخ به تمام این سئوالها آزمایش خون ، لازمه.
+دکتر! وضع و اوضاع رو که میدونید .نمیشه یه کاریش بکنین!آزمایش گرون درمیاد و من عیالوارم!
-راه اصولیش اینه .درمان علامتی هم میشه کرد که البته ممکنه خوب بشه ،ممکنه روی علائم را بپوشونه و بدتر بشه!در هر صورت کار اصولی نیست و توصیه من به شما ،آزمایش خونه .
+نظر شما چیه؟!
-آزمایش خون
+میشه یکم فکر کنم!
-هر طور صلاح میدونید فقط زمان را از دست ندین.
+حتماً .دکتر جان میتونه مربوط به انگل باشه؟!ضدانگلاشون دیر شده!
-احتمال داره .انگل ،باکتری ،ویروس محیط شون یه جورایی شلوغه .بهتره ظرف خاکشون به این شکلی که هست نباشه .پنج شش تا ظرف خاک که البته هر روز تمیز بشه و بطور هفتگی کل خاک عوض بشه و ظرف شسته بشه ،بهتره .
تهویه ،در صورت امکان نور آفتاب مهمه . درسته شما کار حمایتی انجام میدید و به گربه ها کمک میکنین اما اگه محیط زندگیشون مناسب نباشه یه جورایی به جای کمک ،خدای نکرده بیمارشون میکنین و ناخواسته از بین میرن .ادامه دارد📝

قسمت سوّم-اول از همه گذاشتم روی ترازوی بزرگی که کنار اتاق بود بعد آرام و با احتیاط با دو دست بلندم کرد و گذاشتم روی میز ...
19/08/2023

قسمت سوّم-اول از همه گذاشتم روی ترازوی بزرگی که کنار اتاق بود بعد آرام و با احتیاط با دو دست بلندم کرد و گذاشتم روی میز .
میز طوری بود که احساس ناامنی میکردم.فلزی بود و تا حدی سرد .روی میز کز کردم و حالت جمع شده به خودم گرفتم .اینطوری هم حس بهتری داشتم هم دل و بارم که آشفته بود ،آرامتر میشد .
بعد از یکم نوازش و گفتن حرفهایی که مشخص بود خطاب به منه ،نوازشم کرد . آرام دو طرف دهانم را گرفت و دهانم را باز کرد و داخلش را دید .طوری نگاه میکرد انگار دنبال چیز خاصی بود .لبم را بالا داد و لثه ام را نگاه کرد .روی لثه ام انگشتش را فشار داد. بعد بیخ گلویم را لمس کرد .زل زد توی چشمام. گوش ها و دماغم را بررسی کرد .از دو طرف از زیر گلویم آرام به سمت پایین لمس کرد .بصورت دو طرفه کتف و جلوی کتفم دستش را کمی فشرد .انگار چیزی را جستجو میکرد .بعد شکمم را لمس کرد .اول آرام بعد از دو طرف خیلی ملایم فشرد .کمی دردم گرفت و تکانی خوردم .فوراً فشار را کم کرد .بعد پاهایم را لمس کرد .پشت زانویم دوباره دستش را با دقت بیشتری کشید و اندکی فشرد .
بعد سمت چپ قفسه سینه ام چیزی که دور گردنش بود را گذاشت و مدتی شاید یکی دو دقیقه ای شد ، گوش داد .همزمان یک دستش را لای پایم کرده بود و از داخل پا چیزی را لمس میکرد .گاهی میفشرد گاهی ول میکرد و گاهی تنها لمس میکرد!
سپس در حالیکه زیر دو کتفم را گرفته بود از روی میز بلندم کرد و زیر شکمم را نگاه کرد .به گردنم با پنبه کمی الکل زد و به دختر جوان دستیارش گفت با دقت گردنم را نگاه کند.شکمم را آرام فشرد .
بعد به دختر جوان چیزی گفت .جوانک ، دستش را جلوی دهان و بینی ام گذاشت و لحظه ای صبر کرد .داشتم خفه میشدم .بانی دیگر اینها را نگفته بود! اما گفته بود مقاومت نکنم!حتی اگر قصد جانم را کنند ، هم مقاومت نکنم !مگر میشود !به چه قیمتی!گوش دراز احمق! تقلا کردم و تکانی خوردم .
مرد جوانی که چیزی روی قفسه ی سینه ام گذاشته بود ، چیزی به او گفت و جوان دستش را از جلوی دهان و بینی ام برداشت .
نفس عمیقی کشیدم!
بعد دستش را از لای پایم درآورد و آن چیزی که گذاشته بود روی سینه ام را جا به جا کرد.این بار هر دو طرف را با دقت گوش میداد.طوریکه انگار در ذهنش بطور فرضی خطوطی روی دو طرف قفسه سینه ام کشیده بود و سانت به سانت را بررسی میکرد!
تا به حال ، خودم ، با اینکه قبلاً روزی دو سه بار ،بدنم را میلیسیدم و وارسی میکردم ،اینقدر دقیق بررسی اش نکرده بودم!برایم عجیب بود!دنبال چه میگردد!!!
ادامه دارد📝
(ببخشید🙏بعلت مشغله ممکنه پُست ها دیر شوند🌹)

قسمت دوم:+حالا چِد هس؟-چمیدونم!چند روزه بیحالم .اشتهام کم شده.کمتر به خودم میرسمو خودمو لیس میزنمُ دست صورتمو تمیز میکنم...
14/08/2023

قسمت دوم:
+حالا چِد هس؟
-چمیدونم!چند روزه بیحالم .اشتهام کم شده.کمتر به خودم میرسمو خودمو لیس میزنمُ دست صورتمو تمیز میکنم .دل و بارم یه حالیه!هی پشت سر هم یه مدتیه مریض میشم.اینجوری نبودم .دل و دماغ بازی ندارم .یه مدت همین دختری که پیشم نشسته ،یه چیزایی میکرد توو حلقم ،بد مزه بود.دهنم کف میکرد اما بعدش بهتر میشدم بعد دوباره چند روز که نمیخوردم ،بیحال میشدم و میوفتادم یه گوشه!حس میکنم لاغرتر از قبل شدم!
+عجب!
-مثه اینکه نوبته منه!من رفتم .فعلاً .
+خدافظ .ممکنه دیگه نبینمت .
دختری که باکس لوسی را کنارش گذاشته بود ، از جاش بلند شد و رفت به سمت در کشویی که شیشه ای بود .در را بسمت چپ کشید .در سفت بود و یکم با زحمت در را باز کرد .بعد رفت داخل و باکس را زمین گذاشت و در را بست .از یک محوطه حیاط مانند گذشت و دوباره در شیشه ای که کشویی بود را باز کرد.این در ، نرمتر از در قبلی بود و راحت تر باز شد .داخل شد و باکس را روی میز گذاشت و با مرد جوانی که ریش های حنایی پروفسوری داشت و لباس سفیدی به تن ، شروع کرد به صحبت کردن.
در اتاق علاوه بر مرد جوان ، دختر جوانی هم بود که کنار اتاق ایستاده بود .بعد از سلام و احوالپرسی ، مرد جوان ریش پروفسوری شروع کرد به صحبت کردن :
-خانم بلاندروف بفرمایید ، در خدمتم.
موضوع چیه؟
+دکتر جان .این گربه را سه ماهی هست دارم.تقریباً دو ماهه بود که پیداش کردم .اون زمان مشکل تنفسی داشت .چشماش قی کرده بود .شدیداً بیحال بود .بینی اش کیپ بود . بردمش پیش دکتر هامورشه .خداروشکر ، درمانش کرد و خوب شد .
همونطور که اطلاع دارید ، کار حمایتی میکنم و غیر از این گربه هفت گربه ی بالغ :چهار ماده ی عقیم ،سه تا نر عقیم و هشت تا گربه ی زیر یکسال دارم .همه شون حمایتی ان و بهشون ترکیبی از مرغ ،کنسرو و غذای خشک میدم .
برای دستشویی شون سه تا تشت بزرگ دارن .
کنترل اینکه کی چی میخوره ،کم میخوره یا زیاد و خدای نکرده اسهال و استفراغ شون کار آسونی نیست .
تقریبا یک هفته ای هست که لوسی ظاهرش چرک و کثیفه و انگار بیحاله .نمیدونم اسهال داره یا نه اما مثه قبل ، موهاش تمیز و براق نیست .هر وقت دیدمش یه گوشه کز میکنه و حال بازی نداره .با اجازه تون دو سه روزی بهش آنتی بیوتیک دادم .همون که قبلاً برای بیماری تنفسیش داده بودن .اما افاقه نکرد .الان هم در خدمت شماییم .
در باکس را باز کرد .

لوسی بیحال بود و رمق تقلا نداشت وانگهی توصیه ی بانی را هم آویزه ی گوشش کرده بود که مقاومت نکند!

مرد جوان با احتیاط دستش را داخل باکس کرد و آرام و با احتیاط از باکس بیرونم آورد .ادامه دارد📝

Address

Isfahan
<<NOT-APPLICABLE>>

Opening Hours

Monday 09:30 - 13:00
17:00 - 21:00
Tuesday 09:30 - 13:00
17:00 - 21:00
Wednesday 09:30 - 13:00
17:00 - 21:00
Thursday 09:30 - 13:00
17:00 - 21:00
Friday 17:00 - 20:00
Saturday 09:30 - 13:00
17:00 - 21:00
Sunday 09:30 - 13:00
17:00 - 21:00

Telephone

+989103530585

Alerts

Be the first to know and let us send you an email when کلینیک تخصصی حیوانات خانگی نوبل posts news and promotions. Your email address will not be used for any other purpose, and you can unsubscribe at any time.

Contact The Business

Send a message to کلینیک تخصصی حیوانات خانگی نوبل:

Share

Category


Other Veterinarians in Isfahan

Show All